حقی که گرفته نشد

ساخت وبلاگ

چند شب پیش پشت میزم نشسته بودم که یهوویی سعیدخان

اومد داخل، گفت با مدیر و مسعود یه جلسه در مورد تو داشتیم

و من ازت خیلی تعریف کردم و قرار شد تو کارهای من رو بکنی.

از اونجایی که پارسال ناخواسته همچین بلایی سرم اومده بود

که هی با حرف هاش شاخ تو جیبم گذاشت و ته اش سر حقوق

دراومده گفته به من چه؟ من بهش حقوق بدم و ایشون رو من

نیوردم که بخوام بهش حقوق بدم. در صورتی که همش خودش

دنبالم می دوید و میگفت همه چیز مرتبه و اوضاع چطوره؟

خلاصه تا این حرف رو شنیدم آتیش گرفتم و هی مِن مِن کردم

که من لپ تاپ ندارم و گفت مسعود گفته لپ تاپ خودش رو

بهت میده و گفتم باشه انجام میدم تا از سر خودم بازش کنم

و از اونور دویدم رفتم پیش مسعود گفتم شما در مورد این کار

چه دستوری میدین و شما هرچی بگین من همون رو اجرا میکنم

درصورتی که توی دلم داشتم بهش می توپیدم و میگفتم تو غلط

کردی بدون نظر گرفتن از من بهش قول دادی زندگی دوباره...

ما را در سایت زندگی دوباره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sanazstory بازدید : 76 تاريخ : شنبه 22 بهمن 1401 ساعت: 19:35