چند شب پیش پشت میزم نشسته بودم که یهوویی سعیدخان
اومد داخل، گفت با مدیر و مسعود یه جلسه در مورد تو داشتیم
و من ازت خیلی تعریف کردم و قرار شد تو کارهای من رو بکنی.
از اونجایی که پارسال ناخواسته همچین بلایی سرم اومده بود
که هی با حرف هاش شاخ تو جیبم گذاشت و ته اش سر حقوق
دراومده گفته به من چه؟ من بهش حقوق بدم و ایشون رو من
نیوردم که بخوام بهش حقوق بدم. در صورتی که همش خودش
دنبالم می دوید و میگفت همه چیز مرتبه و اوضاع چطوره؟
خلاصه تا این حرف رو شنیدم آتیش گرفتم و هی مِن مِن کردم
که من لپ تاپ ندارم و گفت مسعود گفته لپ تاپ خودش رو
بهت میده و گفتم باشه انجام میدم تا از سر خودم بازش کنم
و از اونور دویدم رفتم پیش مسعود گفتم شما در مورد این کار
چه دستوری میدین و شما هرچی بگین من همون رو اجرا میکنم
درصورتی که توی دلم داشتم بهش می توپیدم و میگفتم تو غلط
کردی بدون نظر گرفتن از من بهش قول دادی زندگی دوباره...
برچسب : نویسنده : sanazstory بازدید : 76