نتیجه دیت

ساخت وبلاگ

دو هفته پیش من یه دیت رفتم و اونجا پسر خیلی از خودش

تعریف میکرد که من کتابخون و هنریم، از قضا یه گالری نقاشی

هم نزدیک جایی بود که قرار داشتیم و بهش گفتم بریم اونجا

اونجا که رسیدیم پسر شروع کرد یه تحلیل هایی از نقاشی کردن

که فکر کنم اگه خود نقاش هم اونجا بود از تعجب شاخ درمی اورد

چون نقاشی درمورد شرق بود ایشون درمورد غرب حرف می زد.

خلاصه انقدر چرت و پرت گفت و من به طور نامحسوس واسش

اصلاح کردم. بعد از همه این ها دوباره باز گفت من خیلی کتاب

می خونم و تو کتاب نمی خونی و منم بدون تایید و تکذیب

زل زدم بهش و به اصطلاح بهش رو ندادم و بعد بهونه اوردم که

تو خیلی قانون مندی من خیلی بیخیال و نمیتونم باهات باشم

که اصرار داشت نه ما مکمل همیم. بعد پریشب پیام داده بیام

پیشت گفتم دارم می رم درمونگاه آمپول بزنم و میخوای بیا اون

سمت که فکر میکنین چی شد؟؟؟ هیچی خوابید و بعد یه ربع بیدار

شد گفت عزیزم ببخشید خوابم برد و دوباره خوابید زندگی دوباره...

ما را در سایت زندگی دوباره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sanazstory بازدید : 4 تاريخ : پنجشنبه 20 ارديبهشت 1403 ساعت: 11:31