چهارشنبه

ساخت وبلاگ
چهارشنبه تمرین تعطیل بود 

منم ساعت 10 صبح قرار تست بازیگری برای یه فیلم کوتاه گذاشتم

با وجود ترافیک بنده ساعت 10 و 20 دقیقه رسیدم به موسسه 

بدون استرس نقش یه دختری رو بازی کردم که مادر و پدرش همیشه باهم دعوا دارن و همزمان بهش گیر میدن 

یه جای بازی دراومدم گفتم خوبه برم معتاد بشم فراری بشم 

خندم گرفته بود نمی دونستم این رو از کجا اوردم ولی اصلا نخندیدم 

و خیلی مسلط بازی کردم 

نمی دونم خوشش اومد یا نه ولی شماره ام رو گرفت 

گفتم اگه جلوی صحنه قبول نشدم پشت صحنه می تونم فعالیت داشته باشم 

و سابقه منشی صحنه بودم دارم 

(خوب شد اینجا راه دادن من رو به عنوان منشی صحنه و یه کلاسی بزارم براشون)

بعد همینجوری داشتم خونه سنتی ها رو می دیدم و می رفتم 

یهوویی دیدم یه جا زده فروشنده پاره وقت سوال کردم گفت با سابقه میخوام 

زنگ زدم مژگان گفتم یه جا اینجوریه اگه میخوای برو که همزمان هم پدرش هم شوهرش اجازه ندادن

وسط راه یهوویی چشمم به یه کلیسا خورد که تاحالا توی اونجا نرفته بودم

3 تومان دادم بلیط خریدم و رفتم داخل 

کلیسا بیت اللحم 

که از تولد مسیح تا بزرگ شدن و کمک به مردم و به صلیب کشیده شدنش و بهشت و جهنم و فرشته ها 

روی دیوار توسط خواجه پطروس نقاشی شده بود

 

 

 

 

 

زندگی دوباره...
ما را در سایت زندگی دوباره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sanazstory بازدید : 136 تاريخ : شنبه 20 بهمن 1397 ساعت: 6:20