مثلا یهوویی می اومد شهر ما
یهوویی من رو میدید توی کافه
یهوویی از من خوشش می اومد
یهوویی بهم میگفت میخوای کار تئاتر انجام بدی
یهوویی ذوق مرگ شم
و یهوویی بفهمه تیرش درست خورده
و زده به هدف
یهوویی چند سال باهم دوست بشیم
و یهوویی توی یه سفر کاری به پاریس ازم خواستگاری کنه
زندگی دوباره...برچسب : نویسنده : sanazstory بازدید : 149