زندگی دوباره

ساخت وبلاگ
خب حالا که عصبانیتم فروکش کرده می فهمم که یکم زیاده رویکردم. قضیه از این قرار بود که دوست من حالش بد شده بود ورفته بود درمونگاه اونم با کی؟ صاحبکار مغازه قبلی که کار میکرداونجا خیلی حالت عاشق و معشوق گرفته بودن و یکی برام فیلمشرو فرستاد که این دوست تو با یکی رفته درمونگاه. فیلمش رو کهدیدم که چجوری مرد گرفته بودش حالم بهم خورد که چرا بهمنگفته با این دوست شده؟؟ چرا باید به آخر اسمش جون بچسبونهدر حالتی که می دونه این چقدر پست فطرته!!! خلاصه همه این هارو دیدم و ازش پرسیدم چه خبر؟ فقط گفت حالم بد شد و رفتمسرم زدم و نگفت با کی. این باعث شد صدبرابر عصبی بشم و دیگهنخوام حتی باهاش حرف بزنم ولی الان میگم زندگی خودش بودهالبته یه طرفشم زندگی من و دیگه نمیخوام باهاش در ارتباط باشم زندگی دوباره...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی دوباره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sanazstory بازدید : 1 تاريخ : پنجشنبه 20 ارديبهشت 1403 ساعت: 11:31

دو هفته پیش من یه دیت رفتم و اونجا پسر خیلی از خودشتعریف میکرد که من کتابخون و هنریم، از قضا یه گالری نقاشیهم نزدیک جایی بود که قرار داشتیم و بهش گفتم بریم اونجااونجا که رسیدیم پسر شروع کرد یه تحلیل هایی از نقاشی کردنکه فکر کنم اگه خود نقاش هم اونجا بود از تعجب شاخ درمی اوردچون نقاشی درمورد شرق بود ایشون درمورد غرب حرف می زد.خلاصه انقدر چرت و پرت گفت و من به طور نامحسوس واسشاصلاح کردم. بعد از همه این ها دوباره باز گفت من خیلی کتابمی خونم و تو کتاب نمی خونی و منم بدون تایید و تکذیبزل زدم بهش و به اصطلاح بهش رو ندادم و بعد بهونه اوردم کهتو خیلی قانون مندی من خیلی بیخیال و نمیتونم باهات باشمکه اصرار داشت نه ما مکمل همیم. بعد پریشب پیام داده بیامپیشت گفتم دارم می رم درمونگاه آمپول بزنم و میخوای بیا اونسمت که فکر میکنین چی شد؟؟؟ هیچی خوابید و بعد یه ربع بیدارشد گفت عزیزم ببخشید خوابم برد و دوباره خوابید زندگی دوباره...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی دوباره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sanazstory بازدید : 1 تاريخ : پنجشنبه 20 ارديبهشت 1403 ساعت: 11:31

بنظر من هدف از گرفتن عروسی اعلام و آغاز یه زندگی قانونی و

مشترکه به خاطر همین اینکه دختر و پسر بعد از ۸ سال دوستی و

۳ سال عقد و مهاجرت و چندتا خونه عوض کردن عروسی گرفتن

واسم کمی تعجب آوره و هی میگم خب چه دلیلی داشت ۳ سال

پیش مراسم عقد بگیرن بعد دوباره بیان کلی پول بدن عروسی کنن زندگی دوباره...

ما را در سایت زندگی دوباره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sanazstory بازدید : 1 تاريخ : پنجشنبه 20 ارديبهشت 1403 ساعت: 11:31

این پسر کلی به خودش رسیده بود و سر وقت رسید به دیت اول بعد من با پیراهن بابام و شلوار پاره و نیم ساعت تاخیر رسیدم زندگی دوباره...
ما را در سایت زندگی دوباره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sanazstory بازدید : 3 تاريخ : پنجشنبه 30 فروردين 1403 ساعت: 13:02

دیشب داشتم گریه می کردم و پسری که روز قبلش باهاش رفتم

بیرون تا این موضوع رو فهمید سریع خودش رو رسوند بهم و هی

میگفت چی شده؟؟؟ منم نمی تونستم بگم کسی که به من میگفت

من نه با تو نه هیچ کس دیگه دنبال رابطه نیستم الان زده دنبال

رابطه اس اونم از نوع جدی. سخت بود پذیرفتن این واقعیت زندگی دوباره...

ما را در سایت زندگی دوباره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sanazstory بازدید : 4 تاريخ : پنجشنبه 30 فروردين 1403 ساعت: 13:02

۴۵۰۰ دلار برای عقد قرار و ۴۰۰ میلیونم از سمت خودم زندگی دوباره...
ما را در سایت زندگی دوباره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sanazstory بازدید : 2 تاريخ : پنجشنبه 30 فروردين 1403 ساعت: 13:02

هیچ دلیلی دیگه برای حضورش وجود نداره وقتی یه خط قرمز

ساده که براش تعیین کرده بودم رو چندبار زیر پا گذاشت. اگه انقدر

براش رعایتش سخته کاری نداره دیلیت دوطرفه پیاممون و بستن

راه ارتباطیمون می تونه بهش کمک کنه تا فرد مناسبت تر از من رو

پیدا کنه که راحت هرموقع دلش خواست بهش پیام بده و هرموقع

نخواست یهوویی برای طرف مقابل غیب بشه و دلیل های بیخود بیاره

زندگی دوباره...
ما را در سایت زندگی دوباره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sanazstory بازدید : 8 تاريخ : پنجشنبه 16 فروردين 1403 ساعت: 12:58

آخه گلدون‌های شب بو رو می زارن توی محیط درمانگاه؟؟!! زندگی دوباره...
ما را در سایت زندگی دوباره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sanazstory بازدید : 8 تاريخ : پنجشنبه 16 فروردين 1403 ساعت: 12:58

هروقت یه پسر که بهش گفته بودید هرچی بین ما بوده تمومه زنگ زد

بهش پیام ندید بگید دیگه واسه سرگرمی هم زنگ نزن. وگرنه اون پسر

دست پیش رو یه طوری میگیره و فقط خود شما ضایع میشید زندگی دوباره...

ما را در سایت زندگی دوباره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sanazstory بازدید : 7 تاريخ : پنجشنبه 16 فروردين 1403 ساعت: 12:58

وسط کار پیام داده بگو دلت واسم تنگ شده میگم حضوریحرف می زنیم میگه بله حدس می زدم تو اصلا اهمیت نداریحقیقتا منم یهوویی از کوره در رفتم و گفتم آرهههه برام مهمنبود، آخه چرا باید برام مهم باشه!!!!! توی روانی چرا باید براممهم باشی!!! اصلا تو نمی فهمی ساعت ۱ و نیم شب سرکارمیعنی چی و فقط فکر خودتی که بگم دل منم برات تنگ شده و شروع کنی و به چرت و پرت گفتن و رسیدن به خواستت که یه دوست دختر حرف گوش کن و تو سری خور داشته باشییه رابطه ۴ روز بود که تموم شد ول کن دیگه اه اه اه اه اه اه زندگی دوباره...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی دوباره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sanazstory بازدید : 23 تاريخ : جمعه 4 اسفند 1402 ساعت: 14:14