زندگی دوباره

متن مرتبط با «آشتی» در سایت زندگی دوباره نوشته شده است

قهر و آشتی

  • دیشب خواهر مدیر دنبال یه شرکت برای چاپ یه سری برچسبمی گشت و به من گفت تو مسئول پیدا کردن شرکت باش و منمبلاجبار گفتم باشه، بعد وسط سرچ ها و زنگ زدن ها یادم افتادخب یکی از بچه ها می تونه در این زمینه کمک کنه، به خواهرمدیر گفتم ایشون هم هستن و دوست ایمان هم هست گفت زنگبزن. منم زنگ زدم بعد قرار شد به ایمان بگیم بهش بگه و من دیگهاز روند کار کنار برم، ولی تا ایمان شنید من به اون آدم زنگ زدمگفت تو بیخود کردی زنگ زدی، منم گفتم من سرخود که زنگ نزدمو قبلش به خواهر مدیر اعلام کرده بودم گفت شماها بیخود کردینگفتم چه طرز حرف زدنه و مگه فقط تو می تونی زنگ بزنی!!!!و این وسط یه بگو مگو رخ داد و وقتی فهمیدم به اون آدم کهخیلی روش حساسم هم توپیده دیگه کلا باهاش قهر کردم و موقعخداحافظی هم با همه به جز ایمان خداحافظی کردم... خلاصه اینروند ادامه داشت با امروز ظهر که ایمان باهام کار داشت و اومدکنارم گفت می بینم قهر کردی و با پوشه روی شوخی زد تویصورتم که یعنی آشتی کنه و یهوویی هم این وسط برگشت گفتنمی برمت قزوین برای کار، آقاااا تا این رو گفت من متعجب زلزدم بهش گفتم چرا باید بیام قزوین؟! گفت مگه خودت نگفتیمیخوای بیایییی!!!!! وااااای تا این رو گفت گرخیدم چون من فکرکردم خواسته این رو بگه من بیخیال پیگیری بشم و من هم بهروابط عمومی و هم مدیر اون رویداد اعلام کرده بودم که منمی خوام با شما کار کنم و اون ها هم جفتشون با گفتن شرایطشوناز حضور من استقبال کرده بودن, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها